fanoosqe



یک ماه پیش دم غروب تلفن همراهم شروع به زنگ زدن کرد.آقا محسن بود می گفت یک صحبت هایی برای نشریه دارم.منم از خدا خواسته گفتم همین الان میام و سریع از خونه بیرون زدم.توی مسیر از خونه تا دفتر با خودم می گفتم:(ای بابا باز چه دست گلی به آب دادم که باهام کار دارن اون هم تنهایی.)کسی دفتر نبود ومجبور شدیم که به حجره بریم.حجره طبق معمول شلوغ بود  به طوری که جای سوزن که چه عرض کنم به هر حال بماند. از حرف های آقا محسن می شد فهمید که یک چند کیلوی اضاف کردم (منظورم این که به بار مسئولیت هام چند کلیویی اضافه  شده!روز های اول توی افق های دور محو بودم ه یک هفته بعد فرار شده که اون بارها رو بکشم (منظورم مسئولیت رو انجام بدم).روز جمعه بعد از اذان و نماز جلسه رو گرفتیم.لابه لای صحبت ها آقا محسن با هر روشی که بود مدیریت کردن رو بهم یاد می داد.نشریه قرار بود که کاملاً با نمایشگاه منطبق باشه از ورودی تا خود به خروجی(شاید هم اون طرف تر،خدا رو چه دیدی)فکر می کردم که نویسنده ها مثل خودم به قول خارجی ها (on time)هستند یعنی کار هاشون به موقع است.

البته به جز تک و توکی از بچه ها باید به بقیه اصطلاحا سیخ میزدم. خلاصه بعد از جلسه نقد که خیلی هم سازنده بود و بیشتر متن ها فوق العاده بود(اگر یک حرف راست گفته باشم همینه)نشریه کامل شد و الآن من هم سر کلاس دینی هستم و آخرین متن نشریه رو می نویسم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برترین110 پرشین طرح|خدمات هاستینگ|میزبانی سایت مرجع مقالات رسمي طراحي سايت انگشتر و گردنبند عقیق عجایب دنیا گیاهان دارویی آبان من صهبای صهبا دیپلم اسان(البرز) دانلود آهنگ جدید - ندا موزیک دانلود آهنگ جدید